ادبیات و فرهنگ
اگر قصد تجدید چاپ کتاب را داشته باشید چگونه عمل می کنید؟
قطعاً بسیاری حذف می شوند و یا اگر هم بخواهند بیایند فقط نامی از آن ها بیاید و بسیاری که جدید آمده اند باید جایگزین شوند مانند آقای جوان، آقای مصدق و دیگرها... در هر صورت با تجربه ای که در این مدت به دست آورده ام باید بگویم که اگر زمانی این کتاب خواست تجدیدچاپ شود و در زمان حیات من بود باید به صورت شورایی روی آن کار شود.
خب در رابطه با این کتاب صحبت خاصی ندارید؟
باید تشکر کنم از شهرداری برازجان و اداره ی ارشاد که کمک مالی کردند و من خودم فقط 800.000 تومان پرداخت کردم و تشکر از شما و کسانی که نقد کردند این کار را و امیدوارم در آینده بتوان کاری مرتب تر در این زمینه ارایه داد چرا که این کتاب از آن دشتستان است نه من.
و اما «گُلبنگی» که با گویش دشتستانی است.
برای اولین سوال در این زمینه اولین شعر محلی خود را کی سروده اید؟
دقیقا یادم نمی آید چه زمانی بود ولی حدودا سال 59 بود ضمن این که در همان دوران شعر محلی در قالب نیمایی نیز داشته ام.
و اما اولین شعر محلی که شنیدید چه شعری بود؟
خدا رحمت کند آقای یدا... پاپری، دبیر ادبیات مدرسه ی راهنمایی روستای زیارت را. ایشان در کلاس برای ما شعرهای مختلفی می خواند و اولین شعر محلی که شنیدم از زبان ایشان و همان شعر معروف «کلاخا» از مرحوم حاج علی مرادی بود و بعد از آن به صورت جدی اولین شعرهایی که خواندم شعرهای آقای کمالی و سپس آقای شمسی زاده و بعد از آن شعرهای شاعران خورموج و اما شاید بتوانم بگویم که آغازگر خواندن شعرهای محلی در شب شعرهای دشتستان خودم بوده ام البته مطمئن نیستم ولی بین خودم و آقای دارند شک دارم.
و آقای کمالی؟
نه آن موقع هنوز زمینه برای شعرخوانی ایشان مهیا نبود و ایشان و آقای شمسی زاده بعد از آن شعر محلی را در شب شعرها تثبیت کردند.
فکر کنم شما تحقیقی هم در زمینه ی شعر محلی داشته اید می توانید بگویید که اولین شاعری که شعر محلی سروده است چه کسی بوده؟
در استان ما معمول بر این است که می گویند محمد بیابانی است ولی ظاهرا خانم پری برازجانی (نویسنده ی کتاب سیری در گویش دشتستان) اولین شعر محلی را که با تاریخ و به صورت مکتوب وجود دارد سروده است.
تفاوت های شعر محلی با شعر معمول فارسی چیست؟
شعر محلی شعریست گویشی.
یعنی صرفا گویشی بودن آن کافی ست؟
نه! ولی این شعر لازمه اش شنیدن است و این ویژگی گویش است که ما هر چه را که می گوییم نمی توانیم بنویسیم.
یعنی شما می گویید شعر محلی شنیداری است؟
نه فقط شنیداری، بلکه یکی از تفاوت های آن با دیگر شعرها این است که باید حداقل یک بار آن را بشنویم و این هم به خاطر این است که ما این نوع خوانش را یاد نگرفته ایم و جایی نبوده که در آن جا در این زمینه تحصیل کنیم و این نوع خواندن و نوشتن را یاد بگیریم.
خب پس اگر ما رسم الخطی برای این شعر داشته باشیم به ظاهر این مشکل حل می شود و اما خصوصیات دیگر شعر محلی چیست؟
شاید... و اما اول عرض کنم درباره ی شعر محلی آن چیزی که هست را می خواهم بگویم نه آن چیزی که باید باشد: هر موقع شعر با خواننده فاصله گرفته است این شعر محلی بوده که مانند پلی خواننده ها را به شعر وصل کرده است. یعنی شعر محلی مردم را با شعر آشتی می دهد. و اما چه خصوصیاتی باید داشته باشد این است که ما باید خصوصیات شعر محلی را در شعرهای خوب محلی جستجو کنیم مثلا شعرهای آقای کمالی، شمسی زاده، بهزادی، بیابانی، مرادی و هاشمی چون این ها ارکان شعر محلی ما هستند.
و اما چرا این شعرها رکن هستند و چه ویژگی هایی دارند؟
اولین ویژگی اشعار این بزرگان این است که مقوله ای به نام مداحی در آن ها وجود ندارد و این ویژگی را باید زیربنای شعر محلی قرار دهیم. شاید شاعری پیدا کنیم که مداحی کند ولی اگر شاعری با شعر محلی مداحی کند این بسیار مسخره است. این شعرها همیشه برای شعر گفتن و یا خنداندن مردم نبوده بلکه برای بیان دردهای مردم به کار می رفته است. اگر بخواهم بهتر بگویم باید بگویم برای بیان خواسته های مردم است و هر چه را که مردم نمی توانند بگویند شعر محلی می گوید.
خب درد مردم را با اشعار دیگری نیز می توانیم بیان کنیم.
بله درست است ولی مخاطب این شعر عام مردم است و به همین خاطر صمیمت در آن است و باید به دل بنشیند تا مردم آن را از بر کنند و در هیچ دستوری نمی گنجد. ببینید در حال حاضر ما بالاتر از شاملو مگر چه کسی را داریم؟ ولی واقعا چند نفر از مردم را ما می توانیم پیدا کنیم که نه این که آن را حفظ کرده باشند، بلکه آن را خوانده باشند؟! ولی کتاب آقای کمالی که چاپ شد نایاب است و شما حتی یک جلد آن را نمی توانید پیدا کنید، کتاب آقای شمسی زاده را از همین الان می توان پیش فروش کرد... و اما شعر محلی نه فقط درد مردم بلکه با نهایت استادی و زیبایی های ادبی بیان شده است مثلا از ریشه ی فرهنگی مردم سرچشمه گرفته و ضرب المثل ها و کنایه هایی در شعر به کار رفته که آن ها را جاودان ساخته، مثلن آقای شمسی زاده از ضرب المثل در اشعارش به کار برده و معنی ضرب المثل را نو کرده است. یعنی ضرب المثل هایی که با اجداد ما بوده اند و به ما رسیده است را چنان بیان می کند که تفکرات و اندیشه های اجتماعی، سیاسی حال ما را بیان می کند.
و من معتقدم که تا اکنون ویژگی های شعر محلی را باید در اشعار این بزرگان یافت شاید آینده تغییر کند ولی تا الان به نظر من این شیوه ی یافتن ویژگی های شعر محلی است.
نظرتان در رابطه با دو مقوله ی بومی گرایی و بومی سرایی چیست؟
به نظر من بومی گرایی نقطه ی قوت شعر، داستان و در کل نقطه ی قوت هنر است و هنرمند باید هنر بومی خودش را ارایه بدهد. اگر به کاست «شب، سکوت، کویر» از شجریان نگاه کنیم می بینیم که با موسیقی محلی خودش کاری جهانی کرده است و یا در شعر، وقتی ما اشعار آتشی را می خوانیم احساس بومی گرایی می کنیم، داریم در طبیعت جنوب قدم می زنیم ضمن این که باعث می شود شاعر به بن بست نرسد. و اما بومی سرایی گفتن شعر به زبان محلی است. این شعر وسعت کمتری دارد ولی تاثیر آن بیشتر است و ماندگاری آن بیشتر است در دل مردم.
البته من معتقدم شاعری که بومی سرایی می کند وقتی در آن بومی گرایی نیز انجام بدهد جذابیت و ماندگاری آن بیشتر است.
همانطور که خودتان هم اشاره کردید یکی از انتقادهایی که بر شعر محلی می شود همین محدودیت مکانی آن است و شاید هم زمانی ... آیا شما این انتقاد را وارد می دانید؟ نه.
چرا؟
اجازه بدهید اول محدودیت زمانی را بگویم شاید همان محدودیت مکانی را هم بتوانیم از درون آن بیرون بکشیم.
ممکن است فرزند من وقتی شعر را می خواند معنی آن را نداند و هر چه زمان می گذرد واژه ها می میرند یعنی با تکنولوژی امروز فرزندان ما اصطلاحاتی که به کار می برند جهانی اند و نه اصطلاحاتی که در بنار آبشیرین استفاده می شود. همین محدودیت های زمانی و مکانی رسالت شاعر را بیشتر می کند که شعر محلی بسراید. به خاطر این که فرهنگ ما بماند.
ببینید اگر ما زبانمان را عوض کنیم و مثلن عربی یا انگلیسی شود شاید بتوانیم بعضی از زیبایی ها و اندیشه ها را همراه آن منتقل کنیم ولی زیبایی کلامی را نمی توانیم مانند ترجمه ی اشعار حافظ، خیام، سعدی و ... پس در ترجمه ما نمی توانیم فرهنگمان را نیز ترجمه کنیم و همین طور اگر شاعر بخواهد اندیشه هایی را که دارد فقط بومی گرایی کند در همان صورت هم خیلی از موارد فرهنگی ما رها می شود و زیبایی خیلی از موارد حتی در بومی گرایی نمی آید و فقط با بومی سرایی می توان آن را بیان کرد. ببین باز یک مثال می زنم ما یک ضرب المثل داریم که می گوید:
کی بانو که گشنشه/ حموم کردنش مثل تشه
خب ببینید در این ضرب المثل اول که فقر را نشان می دهد و زیبایی که در کلمات این ضرب المثل وجود دارد فقط در گویش می توان آن را دید. البته قصد من برتر نشان دادن شعری نسبت به شعر دیگر نیست. ولی می خواهم بگویم شعر محلی در جای خودش برای حفظ فرهنگ یک منطقه لازم است.
خب لذت بردیم و اما مجموعه ای جدید در دست چاپ دارید؟
در حال حاضر نه ولی دوست دارم مجموعه ای تحت عنوان «دشتستان در آینه ی شعر» را که مدت هاست جمع آوری کرده ام تمام کنم و آن را به چاپ بسپارم.
از مجموعه ی شعرهای خودتان جز منظومه «زینو» کاری را برای چاپ ندارید؟
آماده ی چاپ که چند جمله از جمله ی «نام تو باران» منظومه ی «زینو» و مجموعه ی آخر که هنوز نامی بر آن ننهاده ام و یک مجموعه ی دیگر هم هست که نامش یادم نمی آید.
و حرف آخر؟
همیشه دلم می خواست که ـ مخصوصا جوانان ـ بیایند و در تمامی هنرها کار کنند و پیشرفت کنند همیشه دلم می خواست دشتستان به آن چیزی که شایسته اش هست برسد. همیشه دوست داشتم هر کسی بتواند کارهای هنری اش را ارایه بدهد. در این زمینه هم خودم را همیشه مدیون همه ی افراد می دانم که مرا مورد لطف خود قرار می دهند و تشکر می کنم از شما که لطف نمودید و صفحه ای از نشریه ی وزین اتحاد جنوب را ـ که واقعا دوستش دارم ـ به من اختصاص داده اید. یادداشت محمد غلامی برای نشریه اتحاد جنوب در رابطه با کتاب رها ز منت باران
از آن جا که مهر دشتستان از ایمان من است و عشق مرا به این سامان، پایانی نیست، سال هاست بر آن سرم که به پاس منتی که از این خاک دارم خدمتی هر چند اندک انجام بدهم و یکی از آنان گردآوری و چاپ مجموعه «رها ز منت باران» (گزیده ی شعر و زندگی شاعران دشتستان) است که با همه ی کاستی ها و قوت ها ارایه شد و نام های بلندی را در کنار هم نشاند. متاسفانه به تازگی معلومم شد شاعرنمایی که نه قدر شعر را دانسته و نه خویش را، شعری سرقتی به عنوان سروده های خود ارایه کرده است. شاید من در زندگی شخصی آن قدر رودربایستی داشته باشم که اگر حقم نیز ضایع شود، سکوت کنم اما در این مورد چون کتاب متعلق به دشتستان است، چاره ای جز بیان حقایق ندارم. در صفحه ی 44 کتاب مذکور، غزلی با مطلع
تا سمرقندی چشمان تو یاهو زده ام
تازه در سایه ی گیسوی تو اردو زده ام
از ... به چاپ رسیده که نسخه ی دست نوشته ی آن نیز در آرشیو اینجانب موجود می باشد. از طرفی در نوروز 1388 آقای خدابخش صفادل از شاعران نیشابور، طی تماسی تلفنی با اینجانب مدعی شدند که غزل مورد نظر از ایشان است. پس از این که از وی دلیل خواستم، ایشان کتاب «آبی های لال» که در سال 1386 به وسیله ی انتشارات سخن گستر مشهد چاپ شده بود را ارسال کردند که غزل مورد بحث در صفحه 85 آن اثر، به چاپ رسیده است. به دنبال این مهم آقای ... را در جریان نهادم و شماره ی تماس دو مدعی را به یکدیگر دادم و آنان را رو در رو نمودم تا حق آشکارتر شود. اینک با اعلام این که غزل مورد نظر از آقای خدابخش صفادل می باشد، به خاطر این سهو از مردم خوب دیارم عذرخواهی کرده و انتظار دارم ضمن معرفی شاعران این اقلیم، با بیان ضعف های کتاب مذکور، به فرهنگ این آب و خاک خدمت کنند.
خاک پایتان ـ محمد غلامی دشتستان ـ اردی بهشت 1388